توضیحات
از آن روز به بعد کارم شده بود که صبح از خانه بیرون میزدم و شب از فرط خستگی و فقط برای خواب به خانه میآمدم. احساس میکردم که موجودی دربهدر وآواره هستم که خانوادهام را به دردسر انداختهام. مخصوصاً به خانه و کوچه که میرسیدم حالم بدتر می شد. خانوادهی مریم هم هنوز شیراز بودند. خواهرم میگفت قراره عقد و عروسی کنند و بعد به آمریکا بروند. حتی کارت دعوت را برای خانوادهی ما هم، مریم روز آخر به خواهرم داده بود و با مادرم روبه رو نشده بود. حتی مادرش هم با مادرم روبهرو نشده بود.